یه غصه هایی تو دلم هست که تو سرم قصه شده هر شب قبل خواب مرور میشن و این باعث خستگی مغز و دردمندی قلبم میشه هر غصه ای رو باید زندگی کرد در آغوش گرفت و بعد محکم بوسید‌ش و گذاشت کنار   غصه ای که بعد مدتی بی تفاوتی مهر فراموشی بخوره پریشونی میاره مثل حال الانه من غصه ی اینکه همسرم درکم نمیکرد غصه ی از دست دادن مادربزرگم غصه ی به دنیا اومدن بچه ای که همش مریض بود غصه ی دخالت های دیگران  غصه ی اینکه حرفا واحساساتمو نمیتونستم به کسی بگم حتی مادرم چون باعث ناراحتی اش میشد  غصه ی بی تفاوتی همسرم  غصه ی خ ی ا ن ت چندباره همسرم غصه ی جدا شدن و دورشدن از دخترم غصه ی اینکه مجبور شدم برای بار چندم اعتماد کنم برگردم و جوری رفتار کنم که انگار هیچ اتفاقی نیافتاده غصه ی تکرار اشتباهش وتوجیه بی معنی اش  غصه ی بخشیدنش و پشیمونی ام غصه ی کاش ها و اما ها واگر ها غصه ی تکرار هر شب همه ی این روزها غصه ی بیخوابی هام و بی خیالی اش    
آخرین مطالب
آخرین جستجو ها