یه غصه هایی تو دلم هست که تو سرم قصه شده
هر شب قبل خواب مرور میشن و این باعث خستگی مغز و دردمندی قلبم میشه
هر غصه ای رو باید زندگی کرد در آغوش گرفت و بعد. محکم بوسیدش و گذاشت کنار
غصه ای که بعد مدتی بی تفاوتی مهر فراموشی بخوره پریشونی میاره
مثل حال الانه من!
غصه ی اینکه همسرم درکم نمیکرد
غصه ی از دست دادن مادربزرگم
غصه ی به دنیا اومدن بچه ای که همش مریض بود
غصه ی دخالت های دیگران.
غصه ی اینکه حرفا واحساساتمو نمیتونستم به کسی بگم حتی مادرم چون باعث ناراحتی اش میشد
غصه ی بی تفاوتی همسرم
غصه ی خ. ی. ا. ن. ت چندباره همسرم
غصه ی جدا شدن و دورشدن از دخترم
غصه ی اینکه مجبور شدم برای بار چندم اعتماد کنم برگردم و جوری رفتار کنم که انگار هیچ اتفاقی نیافتاده
غصه ی تکرار اشتباهش وتوجیه بی معنی اش
غصه ی بخشیدنش و پشیمونی ام
غصه ی کاش ها و اما ها واگر ها
غصه ی تکرار هر شب همه ی این روزها
غصه ی بیخوابی هام و بی خیالی اش
.